نتایج جستجو برای عبارت :

آدم ها ذرّه ذرّه محو میشوند .

آدم ها ذرّه ذرّه محو میشوند .آرام ...بی صدا ...و تدریجی  !همان آدم هایی کههر از گاهی پیغام کوچکی برایت میفرستند بی هیچ انتظار جوابی ،فقط برایِ آنکه بگویند هنوز هستند.برای آنکه بگویند هنوز هستی و هنوز برای آنها مهم ترینی .همان آدم هایی کهروزِ تولد تو یادشان نمیرود.همان هایی که فراموش میکنند که تو هر روز خدا آنها را فراموش کرده ای.همان هایی که برایت بهترین آرزوها را دارند و میدانند در آرزوهای بزرگِ تو کوچکترین جایی ندارند ...
همان آدم هایی که همی
یک زندگی کامل در وقف تا تنها ذرّه‌ی خلّاق جسته شود. آنکس که بر پرده است به درون خواهد خزید، و آنکس که در پرده است به برون. همه چیز به قصد نو شدن است. سالک به کشف خود است تا در خود به استادی رسد و خلقت را در خود برپا کند، چرا که خالق متعال تنها یک خالق را در خود می‌پذیرد. 
می‌روند و باز می‌گردند، خالی می‌شوند و دوباره پر می‌شوند، می‌افتند و از نو برمی‌خیزند، ساکن می‌شوند و از نو به رقص می‌پیچند. نه عشق، نه عبادت، نه توسّل و نه مراقبه، ابتدا هم
شده است به دنیایی بروی که در آن شیرِ سلطانِ جنگل منتظرت ایستاده است. نگاهت بی دلیل روی درخت ها و شاخه ها و برگ ها می چرخد و با چشمانت دنبال روباهی می گردی که پنهان شده است.
شیر جنگل شیهه می کشد برایت و نمی بینی اش. روباه می آید و با چشمان مخمورش قلبت را به جوش می آورد. 
شده است شیر جنگل صدایت بکند که بمان تا دنیا را به نامت بزنم و تو دنیایت بچرخد توی دندان های تیزِ روباهی که حلقش را آماده کرده است برای بلعیدنت؟ 
شده است که سلطانِ مهربانی را نخواهی
شده است به دنیایی بروی که در آن شیرِ سلطانِ جنگل منتظرت ایستاده است.
نگاهت بی دلیل روی درخت ها و شاخه ها و برگ ها می چرخد
و با چشمانت دنبال روباهی می گردی که پنهان شده است.
شیر جنگل شیهه می کشد برایت و نمی بینی اش.
روباه می آید و با چشمان مخمورش قلبت را به جوش می آورد.
شده است شیر جنگل صدایت بکند که بمان تا
دنیا را به نامت بزنم و تو دنیایت بچرخد توی
دندان های تیزِ روباهی که حلقش را آماده کرده است برای بلعیدنت؟ 
شده است که سلطانِ مهربانی را نخواهی ا
باید دوباره به خلق‌کردن برخیزم. باید دوباره راهی که در پیش رویم نیست را بسازم. ذرّه ذرّه با خون جان خویش و خشت خشت با استخوان خویش آنچه در پیش رویم نیست را بسازم، و آن قلعه‌ها برآورم و آن عمارتها بنا کنم.
باید دوباره خدایی کنم. باید دوباره ضعف، سستی، کبر، منم‌منم، قیاس، ستیز، کوچکی، کودکی و حماقت، همه را به پای عشق قربانی کنم. باید دوباره این اژدهای هزار سر را امشب، سرهاش تک به تک فرو اندازم و یک به یک در هر رگ و ریشه‌ی خدا تا سحر برخیزم.
امشب
پارسال 4 تا دانشجوی دکترا با هم رفتیم اتاق استاد راهنمای جان که روز معلم رو خدمتتشون تبریک بگیم...ضمنا پشمک حاج عبدلله هم بردیم خدمتشون!! (اینکه چرا پشمک بردیم رو اگر خواستید تو همون لینک پشمک بخونید) امسال، هم روز معلم افتاده روز جمعه!، هم، اساتید بخاطر کرونا کمتر میان دانشگاه! آدرس خونه شونم ندارم ولی داشتمم میدونم خیلی از این قیزقیلبازیا خوششون نمیاد!!....چکار کنم بنظر شما؟ من وظیفه شناسی و شکرگزاری از زحمات معلمین و اساتید داره هیمنجوری ا
تنها می‌توان به عشق و کار فراوان غبطه خورد. تنها می‌توان به عرق‌های روح در برآوردن خیال به قامت جسم غبطه خورد. تنها به رنج می‌توان غبطه خورد که گنج فرا سازد، نه که گنج یابد، بلکه با چرخش دستان و عرق جان، گنج‌ها را لحظه به لحظه، دم به دم، ذرّه به ذرّه، بیافریند. 

تنها به حرکت می‌باید غبطه خورد، و به کار شد، که حرکت برکت‌ها بیافریند و از زهدان خود بزاید و بر زمین خشک ریزد. 
از جماعت‌ها باید برید و شعایر و آیین‌ها به خاک سرد نهاد، و فرادا به د
 
شاهدان و گواهان در رستاخیز عبارتند از:
خداوند متعال، پیامبران، فرشتگان، امامان معصوم، زمین و نقطه‌ای که در آنجا مرتکب عملی شده و نیز اعضا و جوارح انسان.
 
یَوْمَئذٍ یَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتَاتًا لِّیُرَوْاْ أَعْمَلَهُمْ فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ وَ مَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ‏؛ در آن روز مردم بصورت گروه‏ هاى پراکنده (از قبرها) خارج مى ‏شوند تا اعمالشان به آنها نشان داده شود! پس هر کس هم وزن ذر
 
 دین زنده ز خونت شده یا حسین(ع)
                                                   تا وقت ظهوری مهیّا حسین(ع)
 خون بار شده عالم  معنی  هماره
                                                  هر سجده به تربت شده ذرّه دوباره
هر ذرّهی تو تار به عالم حسین(ع)
                                                 هم پود وجودی و تویی نور به عین
 ای پود دلم مشق به تارم همه سان
                                                 هم تار دلم عشق به پودم  برسان
 مهلت که تمامش به تباهی شده ه
 - ...حاج خانم! اگر روزی برسد که شوهرت بیماری سختی بگیرد و گوشه ی بیمارستان بیافتد؛ طوری که حتی ذرّه ای امید به زنده ماندنش نباشد، تو ناراحت نمی شوی؟
- خدا نکند حاج آقا! این چه حرفی است! خب معلوم است که یک دنیا ناراحت می شوم و اشک میریزم.- خب! اگر در همان روز ها، ناگهان خدا رحم کند و حالم کاملا سر جایش بیاید، طوری که انگار هیچ وقت مریض نبوده ام، خوشحال نمی‌شوی؟- اینکه نیاز به پرسیدن ندارد حاج‌آقا! در این صورت آنقدر شاد می شوم که انگار دنیا را به من
 
بی‌خرد آگه ز حَدِ شوکت خورشید نیستروز، همان شب، بِنِگَر نور و فروغ آنِ کیست
پهنه‌ی آفاق پر از تابش انوار اوستدور شب و روز همه طاعت گفتار اوست
روزی اگر باطن هر ذره به جان بنگریجز کشش عاشق و معشوق در آن ننگری
ای دل مشتاق چنان باطن آن ذرّه باشدر کش و قوسی به ره یار فراغرّه باش
بوسه‌ی شب بر رخ روز است به وقت سحرزنده به عشق است و نمیرد شب و روز ای بشر
#یزدان_مشایخی۱۹آذر۱۳۹۸
باز، روزی نو در راه استو تو باید که مُسلّح باشی— با عشق، اندیشه، ایمان، شادی …چاره‌ای نیست عزیز من!سهم ما از میلیارد‌ها سالْ حیات و حرکتذرّه‌ی بسیار ناچیزی‌ست.این سهم را، چه کسی به تو حق دادکه با خستگی و پیریِ روحبا بلاتکلیفی، با کسالت، دودِلیبه تباهی بکشی؟باورکُن!زندگی را، پُر باید کردامّا، نه با باطل و بیهودهنه با دلقکی و مسخرگینه با هر چیزِ کِدِرو کثیف
و نه با هر چیزی که انسانِ شریفاز آن، شرمش می‌آید.زندگی را، پُرِ پُر بیاد کرد: لبری
چشمان و دست و دلم گرمِ کارِ خویش
فکرم اسیرو گرفتارِ زار خویش
مثلِ غریبه ها شده ام با نگاهِ خود
در جستجوی ذرّه ای از اعتبار خویش
درمانده ای میان زمین و هوا منم
معتاد چشم مست تو اکنون خمار خویش
آتش کشیده ام همه ی هستی ام ، سپس
دادم بدست باد تمام غبار خویش
هستم اگرچه بظاهر میان شهر
چون سایه در مجاز مدار حصار خویش
از آدمی که خروش است و ادّعا
نشنیده ام بجز از افتخار خویش
گفتند حق طلبیم و شنیده ام
وقت عمل ندیده یکی از هزار خویش
پایان گرفته زندگی و راه
آنچه می‌ماند به یک جا خوشنیست، مرده‌ است به حاشا خوش
ذرّه‌ی حق همیشه در گردش گه به صحرا و گه به دریا خوش
تو ستاره‌ای، خیال شر سوزان وین ولایت به سودا خوش 
گر به ضرب چرخ همی رقصی زاده‌ی چرخی و به بلوا خوش
ورنه تو عمودِ بیداری بر فراز زیر و زیرا خوش 
شاهد دلم دوش می‌گفت حلمیا این دم دمیرا خوش
موسیقی: Tomaso Albinoni - Adagio in G Minor
بیست و یک بغضِ کوچک
(1)
باد 
دفتر عمرم را ورق می زند.
همه چیز از ذهنم می گریزد.
فقط تو را می بینم
که بی هیچ علّتی
قرینه می شوی!
(2)
صدای خرد شدن استخوان هایم
سلسله گفتار تو را
حاشا می کند.
تو امّا با این صدا نیز
به خود نمی آیی!
(3)
من به خود آمده ام.
در زمانی که دیگر دیر است.
و این مردمان دارند مرا
مدفون می کنند.
(4)
نمی دانم
گل های سرخ چه گناهی داشتند؟ 
که زیر کفش هایت، پر پرشان کردی
و من کردارت را
با غرورت اشتباه گرفتم؟ 
(5)
تو را به طرز نامحسوسی
می کِشند به
کیست آشفته آن زلف چلیپا نشود                     دیده اى نیست که بیند تــــو و شیـــدا نشود
ناز کن، ناز که دلها همه در بند تواند                   غمزه کن، غمزه کـــه دلبـــر چو تو پیدا نشود
رُخ نمــا تا همه خوبان خجل از خویش شوند         گر کشى پرده ز رُخ، کیست که رسوا نشـود
آتش عشق بیفـــزا، غمِ دل افــــــــــزون کن         این دل غمزده نتــــوان که غم افـــزا نشـــود
چاره‏اى نیست، بجـز سوختن از آتش عشق          آتشـــى ده کــــه بیفتـــــد به د
 -نمی دانم با کلمات بیان کنم، یا اصلاً می شود که با کلمات بیانشان کرد؟ این دو آیا مگر از یک دنیا اند که حال یکی شان بخواهد دیگری را توصیف کند؟
احساس
به همین سادگی بیان شد...؛ دریغ از اینکه لطف کند ذرّه ای از آن حس را بهتان منتقل کند، در پنج حرف و یک کلمه می گوید و کلک اش را می کند.امّا آیا خود احساس به همین راحتی ها ول می کندت؟مگر یک موسیقی که با روح و روان ات بازی می کند [البتّه اگر اعتقادی به روح وجود داشته باشد :) ] ، فقط با همان یک بار شیفته شدنش
در تمام رنج‌ها دوام آورده‌امدوام خواهم آورد،در تمام دردها.چرا که هنر خود بودن را می‌دانم.چرا که می‌دانم هر بار چگونه سر برآورم و بگویم:گور پدر سنّت‌ها!گور پدر آیین‌ها!گور پدر عزا و ادا!گور پدر سال‌های نو!و همه حال‌های هوا!
در تمام ایّام و ادوار دوام آورده‌ام،چرا که می‌دانستم کیستم؛من روحم،ذرّه‌ی خدا.و هیچ کس و هیچ چیز نمی‌توانداز آن خویش در آوردم.
این بار به صدای رسافریاد می‌دارمتا ابد تا همیشه:گور پدر عزا و ادا!گور پدر سال‌های نو!گ
چشمان و دست و دلم گرمِ کارِ خویش
فکرم اسیرو گرفتارِ زار خویش
مثلِ غریبه ها شده ام با نگاهِ خود
در جستجوی ذرّه ای از اعتبار خویش
آتش کشیده ام همه ی هستی ام ، سپس
دادم بدست باد تمام غبار خویش
هستم اگرچه بظاهر میان شهر
چون سایه در مجاز مدار حصار خویش
از آدمی که خروش است و ادّعا
نشنیده ام بجز از افتخار خویش
گفتند حق طلبیم و شنیده ام
وقت عمل ندیده یکی از هزار خویش
پایان گرفته زندگی و راه مانده است
راه نرفته ی در احتضار خویش
از بس شعار دیانت شنیده ام
ش
چو خرافات رود جمله‌ی آفات رودجان این نظم عبث در همه حالات رود
هستی خصم رود تا به همان خانه‌ی پستنکند شک که بماند، این شه لات رود
برود سینه بچاکد ز غم و آه و عزااو بگوید که بمانم، گویم او مات رود
فرصت عشق عزیز است و به کفرانش دادصورت وهم گرفت و به مکافات رود
واجب است این دو دم مانده به جان شکر کندورنه بیچاره و بی‌خانه و بی‌ذات رود
نه یکی ذرّه از او در ره او همره اواو که بی‌جان ز در آمد ره اموات رود
نه یکی نقش از او در سر تاریخ بماندنه یکی خاطره‌
کوتاهی و بلندی از توست، در برون پستی و بلندی خویش می‌بینی. خواب از تو و بیداری از توست. هوا از توست، جغرافیا از توست، حاکم نادان تو و مردم دانا از توست. راه از میان قلب تو آغاز می‌شود و آب از چاه زنخدان توست. 
سامان تویی و خرابات تو. شور تویی و شار تو. سر چون فرو می‌آید آن خوف از توست و جان چو برمی‌خیزد آن ذرّه‌ی جسور توست. ضرب از توست و آهنگ از توست. چنگ از تو و جنگ از تو.
تاریخ تویی و عیسی بر چارمیخ تویی. موسی در گذر از نیل تویی و بنی اسرائیل تویی.
روح ذرّه‌ی خلّاق خداست،‌ پس آنچه که می‌کند - آن روح که به روح رسیده است و خویشتن خویش را عریان کرده - خلّاقیت است. این راه به سوی خلّاق شدن است، و عاشقان خلّاقان بخشنده‌اند.

از کتاب می‌آغازد و در زندگی جریان می‌یابد. روح، کلمه‌ی خداوند، کلام خود را،‌ کتاب خود را می‌خواند. این سفر توست و آنگاه که باید قدم در راه کنی، از آز خاک و ناز کتاب بر خواهی خاست. 

و امّا کتاب همچنان گشوده است، و ترانه‌ی رویاها را پایانی نیست، لیکن حال تو کتاب خویشتن م
نگاهش که می‌کنی زیباست؛ در پیچ و خم الفاظش که گرفتار می‌شوی، زیباست؛ به نسیم ملیح آیاتش که گوش جان می‌سپاری، زیباست؛ می‎نویسی‌اش زیباست؛ می‎خوانی‌اش زیباست؛ از حیاط آیاتش که می گذری زیباست؛ گل‌های نرم و رنگارنگ و خوش عطرش را که با دستانت می‌نوازی، زیباست امّا... امّا هنگامی که می‌ایستی و با ذرّه‌بین اندیشه‌ات آن را می‌کاوی، می‌شکافی، هر آیه را خوب زیر دندان می‌جَوی، می‌بلعی و چشمانت را گاه ریز و گاه گرد می‌سازی، به عقب باز م
تنهایی تلفنی‌ست که زنگ می‌زند مدامصدای غریبه‌ای‌ست که سراغ دیگری را می‌گیرد از منیک‌شنبه‌ی سوت‌وکوری‌ست که آسمان ابری‌اش ذرّه‌ای آفتاب نداردحرف‌های بی‌ربطی‌ست که سر می‌برد حوصله‌ام را
تنهایی زل‌زدن از پشت شیشه‌ای‌ست که به شب می‌رسدفکرکردن به خیابانی‌ست که آدم‌هایش قدم‌زدن را دوست می‌دارندآدم‌هایی که به خانه می‌روند و روی تخت می‌خوابند و چشم‌های‌شان را می‌بندند امّا خواب نمی‌‌بینندآدم‌هایی که گرمای اتاق را تاب نم
دیروز دوا دادی، امروز بلا دادیامروز بلا را با صد نور و نوا دادی
امروز شعف خوش‌تر از شادی بیهودهگفتی که به تحویلی، امروز صفا دادی
امروز شهان خوش‌تر در خرقه‌ی درویشانبنشسته چو بی‌خویشان آن جام خفا دادی
آن خرقه‌ی آتش بود بر دوش خدامردانزان شعله‌ی خودگردان یک بوسه به ما دادی
خون‌دیده شد این چشمان در چشمه‌ی بی‌خشمانآن جور و جفا بردی این وصل و وفا دادی
در راه به ما گفتی بر وصل میندیشیدبر هیچ میاویزید، شاید که هجا دادی
تا هیچ شد این عاشق عمری
مادر، دسته ایی از موهای مشکی نازکش را با کش موی ریزی بالای سرش بسته بود و پالتوی یقه ب.ب صورتی اش را به تنش کرده بود. برفی، خرس کوچولوی محبوبش هم طبق معمول در بغلش بود.                                      
روی کالسکه ایی که مادر آن را با پتو و بالشتکی نرم، حسابی، پوشانده بود، لم داده بود و به صورت پدر که آن را هل می داد، نگاه می کرد. کمی آن طرف تر مادر را می دید که با هیجان و آب و تاب زیادی، داشت برای پدر حرف می زد و در میان حرف هایش می خندید و د
خرید کتاب

روزکی چند در جهان بودم
 
بر سرِ خاک باد پیمودم

ساعتی لطف و لحظه‌ای در قهر
 
جانِ پاکیزه را بیالودم

باخرد را به طبع، کردم هَجو
 
بی‌خرد را به طمع بستودم

آتشی برافروختم از دل
 
و آبِ دیده ازو بیالودم

با هواهای حرص شیطانی
 
ساعتی شادمان بنغودم

آخرالعمر چون سرآمد کار
 
رفتم تخم کِشته بدرودم

گوهرم باز شد به گوهر خویش
 
من از این خستگی بیالودم

کس نداند که من کجا رفتم
 
خود ندانم که من کجا بودم


دل گرچه درین بادیه بسیار شتافت
 
یک‌موی
جریانِ زندگیِ این روزهام شبیهِ  امشبه. که گزارش‌کارِ ده صفحه‌ای رو مینویسم و میفرستم برای م. و بهش میگم فرمتش باید اینطوری باشه. ته‌مونده‌ی اورتینکام رو تایپ می‌کنم توی چنلِ خصوصی‌م توی تلگرام. نمی‌دونم چرا امّا انگاری واقعاً جواب میده این‌کار. این اواخر ذهنم درگیرِ آدمی بوده همش و به این نتیجه رسیدم که واقعا قریب به هشتاد درصدِ رفتارهای آدم‌ها رو درک نمی‌کنم. meh. قبل‌ترها این ویژگی‌م که درآن واحد حجم زیادی فکر و ایده هجوم می‌آوردن
#برشی_از_یک_کتاب
#رمان_اجتماعی
معمولا هر کس هر شغل و حرفه ای داشته باشد خیال می کند برای جامعه سودمند است و از هر نظر اهمیت دارد. در اشتباهند آن ها که خیال می کنند دزدها، آدم کش ها، جاسوس ها و فاحشه ها شغل خود را ننگین می شمارند و از آن شرمساراند؛ حقیقت جز این است. افرادی که در اثر خطای خویش یا بدبیاری به کارهای ناپسندی کشیده می شوند، برعکس تصوّر ما از وضع خود ناراحت نیستند؛ حتی توقع دارند همه به آن ها احترام بگذارند و برای این منظور با کسانی نشس
انحصارطلبی! قلدربازی!
دلم گرفته... سنگین گرفته...
چرا این قدر همه جا این دو تا دیده می‌شن؟ :(
المپیاد رو ببین! کنکور رو ببین! هیات علمی دانشگاه رو ببین! تشکّل‌های دانشگاه رو ببین! اصلن چرا این قدر سطح پایین؟! قلدربازی کشورهای پیشرفته رو ببین!
نمی‌گم خودم پیامبرم یا معصومم... ولی واقعن... چی می‌شه که یه آدم به خودش حتّی اجازه میده که قلدربازی دراره؟ :( بابا آخه هیچچچچی نیستی! دست بالا رو بگیریم ماکسیمم یه قرن می‌خوای عمر کنی، بعد دغدغه‌ت اینه ثاب
فتنه شاید روزگاری اهل ایمان بوده باشد
آه این ابلیس شاید روزی انسان بوده باشد
فتنه شاید در لباس میش، گرگی تیز دندان
در لباسی تازه شاید فتنه چوپان بوده باشد
فتنه شاید کنج پستوی کسی لای کتابی؛
فتنه لازم نیست حتماً در خیابان بوده باشد
فتنه شاید در صف صفِین می جنگیده روزی
فتنه شاید در زمان شاه، زندان بوده باشد!
فتنه شاید با امام از کودکی همسایه بوده
یا که در طیّاره ی پاریس_تهران بوده باشد
فتنه شاید تابی از زلف پریشان نگاری
فتنه شاید خوابی از آن چش
شخصی
وارد مسجد پیامبر صلّی اللّه علیه و آله شد وگفت : یا رسول اللّه ! به من
قرآن بیاموز ! حضرت او را به یکی از یارانش سپرد ، او دست این تازه وارد
را گرفت و به کناری برد و برای تعلیم او سوره زلزال را تلاوت کرد ، همین
که رسید به آیه فَمَن یَعمَل مِثقالَ ذَرّهٍ خَیراً یَرَه و مَن یَعمَل
مِثقالَ ذَرّهٍ شَرّاً یَرَه (70) هر که به مقدار ذرّه ای خیر یا شرّی
انجام دهد آن را خواهد دید . آن عرب کمی فکر کرد و به معلّم خود گفت : آیا
این جمله وحی است ؟ معلّم گف
وَإِن کَذَّبُوکَ فَقُل لِّی عَمَلِی وَلَکُمْ عَمَلُکُمْ أَنتُم بَرِیئُونَ مِمَّا أَعْمَلُ وَأَنَا بَرِیءٌ مِّمَّا تَعْمَلُونَ
و اگر تو را تکذیب کردند، بگو: «عمل من برای من، و عمل شما برای شماست! شما از آنچه من انجام می‌دهم بیزارید و من (نیز) از آنچه شماانجام می‌دهید بیزارم!» (یونس/٤١)
 
 
وَمَا تَکُونُ فِی شَأْنٍ وَمَا تَتْلُو مِنْهُ مِن قُرْآنٍ وَلَا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلَّا کُنَّا عَلَیْکُمْ شُهُودًا إِذْ تُفِیضُونَ فِیهِ وَم
بسم الله الرحمن الرحیم
 
شاهدان و گواهان در رستاخیز عبارتند از:
خداوند متعال، پیامبران، فرشتگان، امامان معصوم، زمین و نقطه‌ای که در آنجا مرتکب عملی شده و نیز اعضا و جوارح انسان.
 
 
 
یَوْمَئذٍ یَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتَاتًا لِّیُرَوْاْ أَعْمَلَهُمْ فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ وَ مَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ‏؛ در آن روز مردم بصورت گروه‏ هاى پراکنده (از قبرها) خارج مى ‏شوند تا اعمالشان به آنها نشان
دلایلی که الآن باهاشون ناراحت می‌شم(و خیلی از آدم‌های اطرافم باهاش ناراحت می‌شن) به نظرم واقعن دلایل مسخره‌ای هستن. یه دلایلی که وقتی از بالا بهشون نگاه می‌کنم می‌گم یه آدم چه قدددر باید عزّت نفسش کم باشه که از این چیزها ناراحت بشه. فقط هم بحث عزّت نفس نباشه شاید. نمی‌دونم. عزّت نفس چیه اصلن از کجا افتاد تو دهنم؟ :))بعضی وقت‌ها فکر می‌کنم آدم‌ها حس‌هاشون رو اسراف می‌کنن؛ یا تو جای درستی ازش استفاده نمی‌کنن.
مثلن وقتی به خاطر این که نمره
سلامیا درود [نمی دونم هر کدوم که صلاح می دونید :) ]برعکس دیگران نمی خوام زیاد مقدّمه رو کشش بدم [یا به قول دوستان ادبیاتی، اطناب کلام نمایم!] فعلاً هم نمی خوام لفظ قلم صحبت کنم، گرچه بعداً شاید ازش برای تفت دادن ذرّه احساساتی که غلیان کرده و کلمات یاریم نکرد، استفاده کنم...!من، اگر می پسندید، احسان غلامی ام؛ یه دانشجویی که بعد هزاران فراز و نشیب شده دانشجو از نوع دانشجومعلّم...[ باشد که آموزگاری خوبی شوم و خداوندگار مرا یاری دهد!]-هدفم از وبلاگ نو
ساعت ها برای خودم مشق می کنم. شاید این همان کاری‌ست که میتوانم در خلوتم انجام دهم و از آن لذت ببرم. خطاطی و نقاشیخط را میشود گفت دوست دارم. حتی اگر جوّ کلاسش گاهی بسیار سیاسی شود و فضا کاملا مخالف عقیده من. که خب یاد گرفتم برای این که احترام ها حفظ شود بیشتر سکوت کنم یا اگر جایی ببینم واقعا تاثیری دارد چیزی بگویم. اوایل حرفی نمی‌زدم. من ناشناسی بودم بین یک سری آدم هم‌عقیده. پیش از این جایی به صورت طولانی مدت نبودم که مخالف عقیده ام باش
ساعت ها برای خودم مشق می کنم. شاید دیگه مطمئنم این همون کاریه که میتونم در خلوتم انجام بدم و ازش لذت ببرم. خطاطی و نقاشیخط رو میشه گفت دوست دارم. حتی اگه جوّ کلاسش گاهی بسیار سیاسی بشه و فضا کاملا مخالف عقیده من. که خب یاد گرفتم برای این که احترام ها حفظ بشه سکوت کنم یا اگه جایی ببینم واقعا تاثیری داره چیزی بگم. اوایل چیزی نمیگفتم چون من یه ناشناس بودم بین یه سری ادم هم عقیده. پیش از این جایی به صورت طولانی مدت نبودم که مخالف عقیده ام باشند. رفته
 
هر ذرّهی تو تار به عالم حسین(ع)
                                                                          هم پود وجودی و تویی نور به عین
 ای پود دلم مشق به تارم همه سان
                                                                          هم تار دلم عشق به پودم  برسان
 
 مهلت که تمامش به تباهی شده هین                                               هین(خوار و ضعیف)
                                                                           دل را بکشان در ره عشقت شه دین 
د
برای آنکس که نمی‌خواهد درد آزادی را بکشد چه می‌توان کرد؟ برای آنکس که می‌خواهد متعلّقات هزاران‌ساله‌اش را با خویش نگاه دارد و در آن واحد از حقیقت دم زند - و چون چنین کند حقیقت از او بگریزد چرا که حقیقت زنده است و او مرده - و برای او که غمزه‌ی صلح و کمال کند و خنده‌ی دروغین زند - چرا که خنده‌ی حقیقی از درخشش چشمان پیداست و از چین رنجها و عمق مردمکان رازدار - و او را که وهم وصال کند و وهم فراق کند و در کتابها و خرابه‌ها سر فرو برده و خویش را تهی
خنده بر ریش همه خلق خدا زد کرونا
محکی بر خرد و دانش ما زد کرونا
ذرّه ای که نشود دیده چنین غوغا کرد
لطمه از چین و بفرمان سیا زد ، کرونا
مدّعی بوده که ما آخر عقلیم و خرد
پنبه ی خواب خوش شاه و گدا زد ، کرونا
خودمان از خودمان خورده گلی تاریخی
زیر توپ من و تو رو به هوا زد کرونا
جای دینداری و همراهی و همدردی ها
خنجری پشت دیانت ز قفا زد کرونا
همه مردود شدیم و همه بازیچه ی او
چک خود را بمن و گوش شما زد کرونا
در زمانی که نیاز همه آرامش بود
داد خود را به قم و ح
یک شغال چموش و بدکاره
شده پیدا کنار خانه ی من
همه عمرش ندیده بود او گرگ
در دلش کرد قصد لانه ی من
 
تا که چشمش بمن ، مرا او دید
عرض خدمت بمن نموده شدید
یک سلام بلندو تعظیمی
پاچه خواریِ عاجزانه ی من
 
برده ام زیر ذرّه بین اورا
دیده ام بد نه ، بدترین او را
مطمئن از خرابی فکرش
نیّتش بود آشیانه ی من
 
سر راهش نهاده ام یک دام
ظاهری داشت از خوراک و طعام
آمد آنجا که لقمه بردارد
رفت در دام ماهرانه ی من
 
متوسّل به حیله شد آرام
که مرا با کلک نماید خام
چون کتک
آنان که آزادی ندارند نه از این بابت است که آزادی از ایشان دریغ شده است، بلکه چون آزادی را دوست ندارند، عزیز نمی‌دارند و از قوانین آن بی‌خبرند. آن‌ که آزادی ندارد قانون ندارد و چون قانون نیست آزادی نیست. 
آزادی نخست مفهومی باطنی‌ست، باید جُسته شود و اقلیم به اقلیم و دشت به دشت و کوه به کوه پیموده شود و به فراچنگ آورده شود. روح در جستجوی آزادی‌ست و انسان در جستجوی بند. چرا که اسیری آسان است و مزدوری و بی‌مسئولیتی‌ست و در آزادی باید بدانی که چ
عالم ذر مربوط به دوران پیش از خلقت انسان است. عالمی که برخی می‌گویند همه انسان‌ها در آن حضور داشته اند و برخی دیگر می‌گویند همه آنچه که قرار است برای آدمی اتفاق بیفتد به وی نشان داده شده است، اما واقعا عالم ذر چه عالمی است؟!
 
 
 
عالَم ذَر چیست؟
عالَم ذَر یا عالم اَلَسْت یا عالم قالوا بَلیٰ یکی از جهان‌های آفرینش است که در قرآن و روایات به آن اشاره شده. بنا بر عقیده اندیشمندان اسلامی، این عالم مربوط به دوران پیش از خلقت آدم و یا همزمان با خل
سلام سحر بخیر خوابین یا بیدار؟آماده شنیدن قصه هستین؟
ﺩﺭ ﺳﺘﺎﺩ ﻧﻤﺎﺯ ﻔﺘﻢ:ﺁﻗﺎﺯﺍﺩﻩﻫﺎ، ﺩﺧﺘﺮﺧﺎﻧﻢﻫﺎ،از ﺷﺮﻦﺗﺮﻦ ﻧﻤﺎﺯ ﻪ ﺧﻮﺍﻧﺪﺪ، ﺑﺮﺍ ﻣﺎ ﺑﻨﻮﺴﺪ. 
ﺩﺧﺘﺮ ﺎﺯﺩﻩ ﺳﺎﻟﻪ ﻧﺎﻣﻪ ﻧﻮﺷﺖ، ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﺑُﻬﺘﻤﺎﻥ ﺯﺩ، ﺩﺧﺘﺮ ﺎﺯﺩﻩ ﺳﺎﻟﻪ، ﻣﺎ رﺶﺳﻔﺪﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻮﺍﺿﻊ ﻭ ﺮﻧﺶ ﻭﺍﺩﺍﺷﺖ. 
نوﺷﺖ ﻪ ﺷﺮﻦﺗﺮﻦ ﻧﻤﺎﺯ ﻪ ﺧﻮﺍﻧﺪﻡ ﺍﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﺭﻓﺘﻢ ﻣﺮﺗﺒﻪ ﺩﺪﻡ ﺧﻮﺭﺷﺪ ﺩﺍﺭﺩ ﻏﺮﻭﺏ ﻣﻨﺪ.
ﺎﺩﻡ ﺁﻣ
برنامه
 به نام ِ خدایی که حسابش دقیق ِ اما مهربانانه محاسبه میکنه.
 
 با آرزوی ِ وقت و ایامی خوش خدمت ِ شما عرض سلام داریم و دقایقمون رُ با شما شریک میشیم. 
 
 
 ما با شما شریک در دقایقی میشیم که میتونیم با خدا خلوت کنیم و دلگویه هامونو باهاش زمزمه کنیم . دلگویه ها و حساب و کتاب ِ اعمالی که کارنامه زندگیهامونو پر کرده، اعمالی که با معیار ِ رضای ِ خدا مُهر ِ قبول یا رد میخورن و تکلیف ِ زندگی ِ اون دنیای ِ مار ُ معلوم میکنن. 
 
 
برای ِ همه ما واضح و
منشور حقوق بشر کوروش بزرگ، نهایتاً به نظام کاست ساسانی ختم شد. انقلاب مشروطه و عدالتخواهی ملّت ایران، نهایتاً به دیکتاتوری رضاخان پهلوی ختم شد. حماسۀ بصیرت 9 دی 88 هم به دولت بی‌تدبیری و ناامیدی حسن خان روحانی ختم شده است. راستی کجای کار می‌لنگد؟ اگر فتنه‌گران در روز عاشورا کف و سوت نمی‌زده و پرچم امام حسین(ع) را به آتش نمی‌کشیدند و حاج سعید حدّادیان آن نوحۀ معروفش را نمی‌خواند که:
«در روز عزا حرمت ارباب شکستند
علمدار کجایی؟ علمدار کجایی؟
همیشه دوست داشتم آن چه در دلم بود را یکجا از لام تا کام برای کسی بگویم؛ تمامِ حرف هایم را با تمامِ وجود، گفتن و شنیدن واقعاً لذّت بخش ترین کارهای این دنیاست. آدم ها مهم ترین چیزهای زندگی من بودند و البتّه احتمالاً برای اکثر بقیّه آدم ها هم همین طور بوده و باشد. آدم ها خیلی مهم اند، تک تک شان خیلی مهم اند. شاید این بخش غیرقابل انکار و غیرقابل تغییرِ وجودِ ما باشد؛ همه جا و همه وقت دیدنِ لبخندشان َشادی آور و فکر کردن به مشکلاتشان عذاب دهنده است. ا
آیت الله حائری شیرازی (ره) :
زنها وقتی باردارند،با احتیاط می‎نشینند و می‎ایستند. مؤمن هم باردار است و جنین او ایمان اوست.زن حامله اگر از بلندی بیفتد،بچه‎اش سقط می‎شود؛ مؤمن هم گاهییک حرف ناملایم می‎زند و ایمانش سقط می‎شود.زنی که پشت سر هم به این طرفو آن طرف می‎پرد، باور کن که حامله نیست.اگر حامله بود این‎طور بی‎پروا نبود. کسی هم که لابلای حرفهایش خیلی شلنگ تختهمی‎اندازد و در قضاوتش درباره این و آن،هرچه خواست می‎گوید،باور کن که حامل
منشور حقوق بشر کوروش بزرگ، نهایتاً به نظام کاست ساسانی ختم شد. انقلاب مشروطه و عدالتخواهی ملّت ایران، نهایتاً به دیکتاتوری رضاخان پهلوی ختم شد. حماسۀ بصیرت 9 دی 88 هم به دولت بی‌تدبیری و ناامیدی حسن خان روحانی ختم شده است. راستی کجای کار می‌لنگد؟ اگر فتنه‌گران در روز عاشورا کف و سوت نمی‌زده و پرچم امام حسین(ع) را به آتش نمی‌کشیدند و حاج سعید حدّادیان آن نوحۀ معروفش را نمی‌خواند که:
«در روز عزا حرمت ارباب شکستند
علمدار کجایی؟ علمدار کجایی؟
دلم قرار ندارد از فغان ، بی تو
سپندوار  ز کف داده ام عنان ، بی تو
 
ز تلخ کامی دوران نشد دلم فارغ
ز جام عیش لبی تر نکرد جان ، بی تو
 
چون آسمان مه
آلوده ام ز تنگدلی
پر است سینه ام
از اندوه گران ، بی تو
 
نسیم صبح نمی
آورد ترانۀ شوق
سر 
بهار   ندارند   بلبلان   ،   بی تو
 
 
لب از حکایت
شبهای تار می بندم
اگر امان دهدم
چشم خونفشان ، بی تو
 
چو شمع کشته
ندارم شراره ای به زبان
نمی زند سخنم
آتشی به جان ، بی تو
 
از آن زمان که
فروزان شدم ز پرتو عشق
چو ذرّه
برای استفاده از فایل صوتی درج شده در انتهای پست ،
حوصله لازم تا باز شدن فایل را نشان دهید ،
  قانون شده گنج و در پیِ آنم
بر رابطه مثل سنگ و شیطانم
چون تابع منطق و خِرَد هستم
بیچاره و پاره است دامانم
از این نظر از نگاه بدبینان
گنگ است مرا خرد و برهانم
سهل است زبان شعرو اوراقم
بی مایه و کودنم و نادانم
تدبیر ندارم و فقیر از آن
لرزان همه ی ستون و ارکانم
مانند گروه سفلگان هر روز
در بند لباس و کارم و نانم
مدّاح گروه رندو قدرتمند
دریوزه بر از سرای سلطان
نکته :این مورد را همه پسر ها بخونند چون شاملِ همه میشه.1.اولین دختری که به تورتون خورد ازش شماره بگیرند (ولی چون در این کار استعداد ندارید بهتره دور اینکار را خط ِ قرمز بکشید)2.اگه خواستید دختری را زیره نظر بگیرید (که بیخود کردی) باید زیر چشمی طوری که متوجه شما نشه زیره نظرش بگیری…نکته:چون در این کار هم مثل مورد ِ (1) ….. ندارید ، بهتره عینک بزنید.3.اگه دختری را دیدید که تنها نشسته سَرِ صحبت را باهاش باز کنیدو به مورد ِ (1) مراجعه کنید .نکته: قبلش دو
بسم الله الرحمن الرحیم 
بررسی چند نکته درباره "طوفان توئیتری"
✅حضوردر رسانه های مجازی متعلق به دشمن دارای شرایط و ضوابطی است و با توجه به اشراف دشمن بر سرویس متعلق به خودش،جنگ منظم به معنای از پیش باختن است:نیروهای رزمی میباست ناشناخته باشند و پاتوق ثابت درپایگاه دشمن نداشته باشند.اما شاهد آن هستیم که عزیزان با دستگاهی مشخص و سخت افزاری که از قبل برای دشمن شناخته شده است وارد محیطی شده اند که مدیر دست برتر دارد و ساختار متناسب با اهداف او ط
 
اوایل دهه شصت تنها شامپوی موجود ، شامپوی خمره ای زرد رنگ داروگر بود .تازه آن را هم باید از مسجد محل تهیه می کردیم و اگر شانس یارمان بود و از همان شامپو ها یک عدد صورتی رنگش که رایحه سیب داشت گیرمان می آمد حسابی کیف می کردیم .
سس مایونز کالایی لوکس به حساب می آمد و پفک نمکی و ویفر شکلاتی یام یام تنها دلخوشی کودکی بود.
صف های طولانی در نیمه شب سرد زمستان برای 20 لیتر نفت !بگو مگو ها سر کپسول گاز که با کامیون در محله ها توزیع می شد ، خالی کردن گازوئیل
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
الم [٢:١]
الف، لام، میم
١
 
 
ذَٰلِکَ الْکِتَابُ لَا رَیْبَ ۛ فِیهِ ۛ هُدًى لِّلْمُتَّقِینَ [٢:٢]
آن کتاب [بلند مرتبه‌] هیچ تردیدى در آن نیست، راهنماى پرهیزگاران است
٢
 
 
الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَیُقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنفِقُونَ [٢:٣]
آنان که به غیب ایمان مى‌آورند و نماز را برپا مى‌دارند و از آنچه روزیشان کرده‌ایم، انفاق مى‌کنند
٣
 
 
وَالَّذِینَ یُؤْمِنُ
به قلم دامنه.  به نام خدا. سلام. ۱. لواسان؛ آن فیلم: سالی از سال‌های اشتغالم در تهران، یڪ شب به لواسان بُرده شده‌بودیم. برنامه گوناگون بود. یڪی اما این بود، دانشمندی آوردند برای ما نجوم گفت. ڪهڪشان‌ها را یڪی‌یڪی برای ما برمی‌شمرد؛ ڪهڪشانِ «زن بر زنجیر»، ڪهڪشانِ «سیگار»، ڪهڪشانِ «چرخ گاری»، ڪهڪشانِ «گیسو»، ڪهڪشانِ «گرداب»، ڪهڪشانِ «سیه‌چشم» و...  و نیز ڪهڪشانِ «راه شیری» ڪه زمین از اوست و با او.او فیلم آن را بر پرده‌ی عریض نشان‌مان می‌دا
بعدازظهرها مادرم چای درست می کرد و جمله «صابر بلند شو چای آماده است!» از خواب خوش و کوتاه بعد از ناهار بیدار می شدم. برای این بدن نیمه خواب و نیمه خسته حتّی تصّور یک چای داغ و خوش طعم یاری دهنده بود. عادت کرده بودیم چای داغ می خوردیم. هم پدر و هم مادرم دو سه قطره کوچک عرق کنار ابرو و گوشه پیشانی شان پیدا می شد. اوایل مرداد سال پیش مادرم گفت «تو اصلاً عرق نمی کنی و این خوب نیست چون منافذ پوستت همه بسته شده!...»
گرمای امسال کم سابقه کم سابقه بود، برای
پیش‌نوشت: این پست در مورد یکی از ماجراهای توییتره! ماجرای اعتراض چندی از بچّه‌های دانشکده‌ی صنایع به انجمن علمی دانشکده کامپیوتر و کمکش به یکی از رویدادهای دانشکده‌ی صنایع!
 
برداشت من از ماجرا(شرح ما وقع از دید من):
دانشکده‌ی صنایع مدّتی پیش رویدادی به نام گیم‌این برگزار کرد. (که الحق و الانصاف رویداد بزرگ و قوی‌ای بود!)
این رویداد نیاز به یک پلتفرم داشت که پیاده‌سازی و ساخت اون نیاز به دانش کامپیوتری داشت و به نوعی بچّه‌های صنایع از ب
به قلم دامنه : به نام خدا. این پُستم را نخوانید، مگر خود بخواهید. تماس گرفتم. گفت اصلاً دست به ماشین نزن، تمام شهر قفل است. گوش دادم. دوش گرفتمُ اسمش را هم گذاشتم غسل دیدار. نمی‌دانم چنین غسلی هم داریم! یا نه. دو دنده ڪلید را چرخاندمُ از قفل منزل مطمئن شدمُ پیاده، راه افتادم سمت دیدار. از میانبُر رفتم، به تعبیر محلی: دلِه‌راه؛ ڪه دلِ راه بود و راهِ دل. ۵۶ دقیقه‌ی بعد، با طی‌ڪردن میدان مرجعیت، رسیدم به نقطه‌ایی ڪه با خود قرار گذاشتم قرارگاه دید
پیش از این در مقاله‌ای با عنوان "روش صحیح در معرفت شناسی دینی" به نقد هرمنوتیک فلسفی پرداخته بودم. در عرصۀ ادبیّات و نقد ادبی، دیدگاهی با عنوان "مرگ مؤلّف" مطرح است که از زیرشاخه‌های هرمنوتیک فلسفی به حساب می‌آید و نخستین بار توسّط رولان بارت ادیب فرانسوی مطرح شد و به طور خلاصه از این قرار است که: نویسنده بعد از پدید آوردن اثر خود، دیگر نادیده گرفته می‌شود و این خواننده است که بدون در نظر گرفتن او و درخواست توضیح از او، خود هر برداشتی را که ا
به قلم دامنه : به نام خدا. این پُستم را نخوانید، مگر خود بخواهید.
تماس گرفتم. گفت اصلاً دست به ماشین نزن، تمام شهر قفل است. گوش دادم. دوش
گرفتمُ اسمش را هم گذاشتم غسل دیدار. نمی‌دانم چنین غسلی هم داریم! یا نه.
دو دنده ڪلید را چرخاندمُ از قفل منزل مطمئن شدمُ پیاده، راه افتادم سمت
دیدار. از میانبُر رفتم، به تعبیر محلی: دلِه‌راه؛ ڪه دلِ راه بود و راهِ
دل. ۵۶ دقیقه‌ی بعد، با طی‌ڪردن میدان مرجعیت، رسیدم به نقطه‌ایی ڪه با خود
قرار گذاشتم قرارگاه
 
قصیده بهاریه امام خمینی (ره) درباره انتظار
آمد بهـــــار و بــــوستان شد رشک فردوس بـــرین          گلهـــــا شکفتــــــه در چمن، چون روى یار نازنینگسترده، بــــــاد جانفــــزا، فرش زمرّد بى شُمــر            افشـــــــــانده، ابـــــر پرعطا بیرون ز حد، دُرِّ ثمیناز ارغـــــــــوان و یاسمن، طرف چمن شد پرنیــان            وَز اُقحـــــــــوان و نسترن، سطح دَمَن دیباى چیناز لادن و میمـــــون رسد، هر لحظه بوى جانفـــزا          
یش از این در مقاله‌ای با عنوان "روش صحیح در معرفت شناسی دینی" به نقد هرمنوتیک فلسفی پرداخته بودم. در عرصۀ ادبیّات و نقد ادبی، دیدگاهی با عنوان "مرگ مؤلّف" مطرح است که از زیرشاخه‌های هرمنوتیک فلسفی به حساب می‌آید و نخستین بار توسّط رولان بارت ادیب فرانسوی مطرح شد و به طور خلاصه از این قرار است که: نویسنده بعد از پدید آوردن اثر خود، دیگر نادیده گرفته می‌شود و این خواننده است که بدون در نظر گرفتن او و درخواست توضیح از او، خود هر برداشتی را که از
آموخت تا که عطر ز شیشه فرار راآموختم فرار ز یاران به یار رادل می کشید ناز من و درد و بار راکاموختم کشیدن ناز نگار راپس می کشم به وزن و قوافی خمار را گیرم که کرد خواب رفیقان مرا کسلگیرم که گشت باده ز خشکی ما خجلگیرم که رفت پای طرب تا کمر به گلناخن به زلف یار رسانم به فتح دلمطرب اگر کلافه نوازد سه تار را باید که تر شود ز لب من شراب خشکباید رسد به شبنم من آفتاب خشکدل رنجه شد ز زهد دوات و کتاب خشکاز عاشقان سلام تر از تو جواب خشکاز ما مکن دریغ لب آب دا
نیم نگاهى به قلمرو قرآن
قرآن کلام خدا و تجلّى اسم جامع، محیط و اعظم حق تعالى است که همه اندیشه‌هاى حقیقت‌جو و خردورز را به دل‌سپارى فرا مى‌خواند: «کتابٌ انزلناه الیکَ مبارکٌ لیدَّبَّروا آیاتِه و لیتذکَّرَ اولوالالباب.» (ص: ۲۹) قرآن معجزه جاودانه رسول گرامى (ص) و تنها نسخه شفّاف و فرجامین وحى آسمانى است که راه و رسم زندگى توحیدى و سعادت آفرین را به انسان مى‌آموزد: «یا ایُّها الّذینَ آمَنوا استجیبوا للّهِ و للرَّسولِ اذا دعاکم لما یُحییکم.
مؤمنان در زمان غیبت نسبت به همین معرفت و اعتقاد، امتحان می شوند؛
امتحانی که بسیاری از شیعیان موفّقیتی در آن پیدا نمی کنند. امام کاظم علیه
السلام می فرمایند:صاحب این امر (ولایت و امامت) غیبتی دارد که (در
آن) معتقدان به امامت (هم) از اعتقاد خود برمی گردند. این امر (غیبت) چیزی
نیست جز امتحانی از جانب خدا که خلق خود را به آن می آزماید.این
امتحان، خاصّ معتقدان به امامت است و دیگران قبل از این رتبه، در امتحان
های قبل شکست خورده و از رده خارج شده اند.
اگر بر مبنای نظریه‌ی مبادله، انسان را موجودی بدانیم که دائم در حال مبادله است و تمامی کنش‌های اختیاری او، نوعی مبادله و معامله است، روسپیگری نیز نوعی مبادله است. امّا در این مبادله چه چیزی رد و بدل می‌شود؟
خب، یک زن برای روسپی شدن، باید عفاف و حجاب و حیای خود را بدهد. امّا ارزش عفاف و حیا متفاوت است و برای بیان آن، بهتر است که از چند نمونه‌ی ایده‌آل استفاده کنیم.[1] در فضای ایران[2]، نمونه‌های ایده‌آل زیر قابل تصوّر است:
حجاب و عفاف، به عنوا
اگر قرار  بود یک کتاب اخلاقی بنویسم آن کتاب 100 صفحه ای می بود و 99 صفحه ی آن سفید و فقط در صفحه ی آخر می نوشتم تنها یک باید را می شناسم و آن هم دوست داشتن است.
 آلبر کامو
--------------------------------------
این عشق نیست که دنیا را می چرخاند، عشق چیزی است که چرخش آنرا ارزشمند می کند.  
فرانکلین پی جونز
--------------------------------------
سرانجام کشف شد که صاحب بیمارترین افکار و خشن ترین قلبها مردانی هستند که زود به زود عاشق می شوند.   
  روسکین
--------------------------------------
شازده کوچول
تدوین: سلطان علی نایبی
قرآن کریم،درباره انسان، نخست از کرامت و فضیلت الهی او برهمه یا بیشتر مخلوقات خداوند سخن می گوید و چنین می فرماید:« ولقد کرّمنا بنی ادم و حملناهم فی البرّ و البحر ...».[1] شایان گفتن است که خداوندﷻ برخی از افراد را  از دایره انسانیت بیرون رانده و همتای حیوانات و پست تر از آن ها قرار داده است که :«أولئک کالأنعام بل هم أضلّ».[2] بنابراین آنها از شمول بحثِ کنونی به کلی خارج اند.ولی دیگر انسان ها که از کرامت و فضیلت،بهره ای دار
مقابله به مثل
 
آیا با افراد مغروری که خود را بالاتر از ما می بینند باید مثل خودشان برخورد کرد؟
هیچ گاه شنیده نشده که پیامبراکرم و ائمه هدی علیهم السلام در برابرافراد بی ادب مقابله به مثل کرده باشند، حتی شنیده نشده که بی محلی کرده باشند، بلکه معمولا صبوری به خرج داده اند وبا خوش خلقی ومدارا رفتار کرده اند قرآن کریم درستایش پیغمبر اکرم «صلی الله علیه و آله » می فرماید: «انک لعلی خلق عظیم » (قلم/۴ .) به درستی که تو به اخلاق پسندیده و بزرگی آراست
در
روایات فراوانى آمده است که امام مهدى (ارواحنا فداه) ظهور مى کنند و زمین را از عدل
و داد لبریز مى سازد بعد از آنکه زمین از ظلم و جور پر شده است. مرحوم کلینى این مضمون
را این گونه روایت مى کند.
«هُوَ الْمَهْدِیُّ الَّذِی یَمْلَأُ الْأَرْضَ
قِسْطاً وَ عَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً.»
او
مهدى ست که زمین را از عدل و داد لبریز ساخته پس از آنکه از ظلم و ستم مالامال شود..

و
روایات به این تعبیر از سنّى و شیعه بسیار نقل شده است. لیکن علامت بو
اخلاق عملی و نظری
     بدون آنکه وارد تعریفات کلاسیک و پیچیده گوئی های فلاسفه دراین باب شویم، بنا به تقاضای تنی چند از خوانندگان کمی روشنگری لازمست.  در یکی دو بحث قبلی سخن از اخلاق طبیعی و مزایای آن رفت بدون آنکه مصادیق آن ذکر شود.  جمله ای درباره بت پرستی گفتیم و بحث آنرا به آینده واگذاشتیم.  اکنون هردو را که بهم مرتبطند و به نوعی اساس تفکر ما بدان وابسته است در زیر بطور خلاصه به محل بحث میگذاریم.  ناگفته نماند که هردو سوژه در گرو موضوع مهم
منظور از شاخصه های افراط و تفریط چیست؟
پرسشگر گرامی با سلام و سپاس ؛شاخصه اصلی افراط و تفریط خارج شدن ازمسیراعتدال است ، در صورت خارج شدن از اعتدال اگر زیاده روی در امری انجام گیرد به آن افراط و در صورت کم کاری به آن تفریط می گویند ، اذا با شناخت اعتدال شاخصه های افراط و تفریط روشن می شود .- اعتدال و میانه روی در اسلاماعتدال و میانه روی، همان گونه که از نامش پیداست، به معنای پیمودن و گزینش راه میانه و وسط و عدم تمایل به دو طرف افراط و تفریط می با

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها